یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





E-mail this post



Remember me (?)



All personal information that you provide here will be governed by the Privacy Policy of Blogger.com. More...






این سومین باریه که داریم جدی در مورد فروش خونمون فکر می کنیم . دو بار قبل منصرف شدیم چون هم محله مون و هم شهرمون رو خیلی دوست داریم . این دفعه هم اگه باز منصرف بشیم دلیلش همینه .
از طرفی فروش خونه یه جورایی تحول اساسی توی زندگی مون بوجود می اره . در ضمن تصمیم داریم از این شهر بریم چون از تنهایی خسته شدیم و دلمون می خواد بیشتر دور و بر فامیل و دوستهای قدیمی همسرم باشیم .
همسرم 6 سال پیش این خونه رو خرید و من الان چهارسال و نیمه که دارم توش زندگی می کنم . بعد از امدن من خیلی تغییر و تحول درش انجام دادیم . تقریبا من هر سال خونه رو رنگ جدید زدم و با کمک هم تمام کف اش رو پارکت کردیم . همسرم کلی گل کاری و درخت کاری کرد و توی فصل بهار و تابستون واقعا حیاطمون قشنگه . یه طرفش یاس سفید و زرد در می اد که بوی خوشش تا توی خونه هم می پیچه . یه طرفش هم ریحون و نعنا و فلفل سبز می کاریم . کلی هم گل رز و بوته های تزیینی و یه فواره خوشگل وسط حیاط گذاشتیم . الان هم که وسط زمستونیم گل سنبل عید پارسال که توی باغچه کاشتم گل داده .
اما ادمها که نمی تونن خودشون رو اسیر خاک کنن . لااقل من نمی تونم . من حرکت و تحول و تنوع رو خیلی دوست دارم . حتی اگه مجبور بشم چشمم رو روی خیلی چیزها ببندم و فقط عکس و خاطره هاش رو با خودم ببرم .
سخت تر از مهاجرت به اینجا که نیست .


About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links