یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





E-mail this post



Remember me (?)



All personal information that you provide here will be governed by the Privacy Policy of Blogger.com. More...



خیلی ها رو دیدم که با حساب و کتاب و روی برنامه مهاجرت می کنند . اما برای من چند ضربه مهم و اساسی در زندگی کافی بود که دیگه هیچ رغبتی برای زندگی در اونجا نداشته باشم حتی از نوع زندگی متداول که بهش می گم روزمره گی های بی مزه .
فکر میکنم اگه ضربه هایی که ازش حرف می زنم در زمانها و مکانهای مختلف انجام میگرفت شاید شامل مرور زمان میشد و کم کم درمان پیدا میکرد اما وقتی پشت سرهم باشه بعد از دوره ای افسردگی و سردرگمی ادم دچار یه نوع بیخیالی احمقانه میشه که فرقی با مردن نداره . افکاری گریبان گیر ادم میشه که رهایی ازش خیلی اسون نیست افکاری مثل اینکه مردن ادمها لذت بخش تره چون به نظر می رسه راحت شدن و یا حتی به زنده بودن بعضی ها اعتراض کردن به این بهانه که بعضی ها زیادی فضای مفید کره زمین را اشغال کرده اند !
از اونجایی که در یک دوره من به شدت سنت شکن شده بودم و دوری بری های من شدیدا گرفتار سنت بودند خدا رحم کرد و راهی باز شد تا من درست همون لحظه که باید از دیدگان نیست می شدم شدم ! غیب نشدم بلکه مهاجرت کردم ...
حالا حرف سر اینه که من درست دلم برای همانجایی که ازش به نوعی گریزان بودم تنگ شده . فصل پاییز امده و برای من که چند سالی معلم بودم دلتنگی ها را مضاعف می کنه .
اما با تمام این حرفها باز هم نمی تونم جشن عاطفه ها رو دوست داشته باشم . دلم برای کلاس اولی ها که مجبورند مقنعه را به طور خفقان اوری چهار ساعت تحمل کنند می سوزه . از دیدن مدیرهای چادر به سر که می خواهند همه چیز را کنترل کنند و لحن متکبرانه شان حالم به هم می خوره و از سینی های پر از چای که خستگی معلمها را می گیره .
توی مملکت ما هیچوقت هیچ چیز عوض نمیشه . من و مادرم و مادربزرگ خدابیامرزم که هر سه معلم بودیم خاطرات مشابه زیادی داریم ...


About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links