جمعه وقتی از بیرون امدم خونه روی پیغام گیر تلفن یک پیغام بود : شما رو استخدام می کنیم دوشنبه بیاین برای یه امتحان کتبی و پر کردن فرمهای لازم .
به همسرم گفتم که بدون تو نمی رم چون ممکنه لازم باشه یه قرارداد امضا کنم و من از این کارهای حقوقی می ترسم (البته بهانه بود چون من فقط احتیاج به قوت قلب داشتم ) وقتی رفتیم خیلی گرم و صمیمی حال و احوال کردن و چند تا فرم رو پر کردم و بعد هم یک ورقه سوال و یک ورقه چهار جوابی بهم دادن که مثل اون موقعها که جوان بودیم و کنکور می دادیم توی بیضی های کوچولو رو پر کنم . 90 تا سوال واسه کار توی فروشگاه !!! سوپروایزره که خیلی هم مرد خوبی بود گفت به سوالها دقت کن چون بیشترشون تیریکی اند یعنی گمراه کننده هستن . توی این فاصله که من به سوالها جواب میدادم با همسرم گرم صحبت شد .
از یه طرف حواسم به سوالها بود از یه طرف به حرفهای اونها گوش میدادم . اولش با طوفان کاترینا شروع کردن بعد کم کم حرفها خصوصی تر شد کی ازدواج کردین و کدوم ایالتها زندگی کردین و شغلتون چیه . همسرم هم خیلی صادقانه به سوالها جواب میداد وقتی رسید به تعریف از اینکه کارش چیه و وقت ازادش رو چه کار می کنه من دیگه در حال منفجر شدن بودم اروم به فارسی گفتم میشه لطفا چند لحظه سکوت کنی . واسه اینکه اگه ادامه میداد و طرف میفهمید که حقوق ناچیز این فروشگاه رو واقعا احتیاج نداریم دیگه استخدامم نمی کرد . (من نمی فهمم چرا همسر من بلد نیست از زیر جواب دادن به بعضی از سوالها در بره . فکر کنم زیاد توی بلاد کفر زندگی کرده !!!)
به هر حال از نود سوال 6 تاش غلط بود که خودش با تواضع اونها رو برام درست کرد و گفت اینها همه فرمالیته است و جز تشریفات استخدامه و خلاصه اینکه من از اول اکتبر در یک
فروشگاه زنجیره ای مشغول به کار نیمه وقت میشم . یه فروشگاهی که هفته ای دوبار ازش خرید می کردم حتی اگه خرید هم نداشتم باید می رفتم توش تا سرگرم بشم اخه همه اش پر از وسایل نقاشی و کاردستی و خلاصه همه نوع هنری هست .
تا سه ماه کارم تضمین شده است بعد هم اگه خوششون امد ادامه میدم . اینم داستان امروز ما :))))