این خیلی بد است که من در جایی زندگی می کنم که اکثر مردم سگ دارند و من هم از سگ می ترسم و هم دوستش دارم . از دور که می بینمش لبخند می زنم وقتی نزدیکم میاید که ارادتی نشان دهد عین جن گرفته ها جیغ می زنم و فرار می کنم . سگ های بیچاره و صاحبانشان همیشه از این رفتار دو گانه گیج اند .
این عین زندگی است که همیشه هم دوستش داری و هم از وقوع حوادث و گرفتاری هایش در عذاب و فرار ...
زندگی زیباست . مهربان است . باوفا است . چند رنگ دارد . گاهی که به بخت ات لگد بزنی گاز می گیرد . گاهی باید قلاده اش را کشید . گاهی باید توپی انداخت و او را دواند حدس زد که ایا به سمت تو برمیگردد یا راهش را می کشد و می رود ...
***
به رادیو گوش می کردم . کمک مالی می خواستند که هزینه موج به سمت ایران را بدهند . یک خانمی زنگ زد گفت : اقا من شما را خیلی دوست دارم برنامه های شما را همیشه گوش می کنم . راستی من چیزم را هم به اقای فلانی دادم !!!!
منظورش کمک مالی بود ...
***
خیلی نگران امتحان سیتی زنی بودم اما فقط انگشت نگاری الکترونیکی کردند . تمام انگشتهای دستم را یک بار روی یک شیشه چرخاندن و عکسش را در کامپیوترشان ذخیره کردند و با انگشت نگاری اف بی ای تطبیق دادند . همه انگشتها قبول شد غیر از انگشت میانی دست راست !!!
گفتند بعدا برایت نامه می فرستیم که در ان روز مصاحبه و امتحان تعیین می شود .
باز هم خدا را شکر که بعد از ده بار عقب و جلو کردن انگشت میانی ان هم مورد قبول واقع شد ...