یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





E-mail this post



Remember me (?)



All personal information that you provide here will be governed by the Privacy Policy of Blogger.com. More...



دیشب ساعت یک نصفه شب زنگ زدم ایران و با مادرم حرف زدم . بعد که خواستم بخوابم از همه جای خونه صدا های عجیب غریب می امد . خلاصه حدود ساعت سه خوابم برد . خواب دیدم توی یه اتاقم که دارن بهم میگن که یه امتحانی باید بدی که اگه قبول نشی از این مملکت باید بری .
میگم خب امتحان میدم میگن اخه خیلی کم پیش امده که کسی قبول بشه . میگم پس چکار باید بکنم میگن یه تبصره هست که اگه ما بتونیم ثابت کنیم تو جز بی خانه مان ها هستی بدون امتحان قبولت می کنن و شرطش اینه که تو خونه ات رو بفروشی و پولش رو بدی به وکیلی که می خواد این کار رو انجام بده .
تصمیم گیری برام سخت بود . نمی گذاشتن فکر کنم . از هر طرف یه چیزی به گوشم می خوندن . اخرش با خودم فکر کردم بی خانمانها ماهی یک کیسه برنج و گاهی هم بهشون تخم مرغ میدن پس اگه فرضا خونه رو هم از دست بدم از گرسنگی نمی میرم . می خواستم نظرم رو اعلام کنم که با صدای تلفن از خواب بیدار شدم . ساعت هشت صبح بود .
همسرم زنگ زد که ببینه همه چیز درسته ؟
من دیشب برای اولین باربعد از امدنم به اینجا تنها تو خونه خوابیده بودم !!!
(دو هفته دیگه امتحان سیتی زن شیپی دارم )


About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links