دیشب ساعت یک نصفه شب زنگ زدم ایران و با مادرم حرف زدم . بعد که خواستم بخوابم از همه جای خونه صدا های عجیب غریب می امد . خلاصه حدود ساعت سه خوابم برد . خواب دیدم توی یه اتاقم که دارن بهم میگن که یه امتحانی باید بدی که اگه قبول نشی از این مملکت باید بری .
میگم خب امتحان میدم میگن اخه خیلی کم پیش امده که کسی قبول بشه . میگم پس چکار باید بکنم میگن یه تبصره هست که اگه ما بتونیم ثابت کنیم تو جز بی خانه مان ها هستی بدون امتحان قبولت می کنن و شرطش اینه که تو خونه ات رو بفروشی و پولش رو بدی به وکیلی که می خواد این کار رو انجام بده .
تصمیم گیری برام سخت بود . نمی گذاشتن فکر کنم . از هر طرف یه چیزی به گوشم می خوندن . اخرش با خودم فکر کردم بی خانمانها ماهی یک کیسه برنج و گاهی هم بهشون تخم مرغ میدن پس اگه فرضا خونه رو هم از دست بدم از گرسنگی نمی میرم . می خواستم نظرم رو اعلام کنم که با صدای تلفن از خواب بیدار شدم . ساعت هشت صبح بود .
همسرم زنگ زد که ببینه همه چیز درسته ؟
من دیشب برای اولین باربعد از امدنم به اینجا تنها تو خونه خوابیده بودم !!!
(دو هفته دیگه امتحان سیتی زن شیپی دارم )