یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





E-mail this post



Remember me (?)



All personal information that you provide here will be governed by the Privacy Policy of Blogger.com. More...



به مادر همسرم گفته بودند که بايد يکبار ديگه با تصميم خودش بياد بيمارستان تا عمل بشه . تصميم گرفت بعد از اينکه ما از سفر برميگرديم عمل کنه . ديروز و امروز را همش بيمارستان بوديم . درصد زيادی موفقيت اميز بوده اما انگار بايد يه بار ديگه هم عمل بشن . ساعت نزديک يازده شبه و من تازه يادم افتاده که به بايد به ماهی های اکواريومش غذا می دادم . همين که نزديک اکواريوم شدم همه شون يه گوشه جمع شدن انگار خيلی گرسنه شون بود .
ما همه مون سعی می کنيم يه جوری نبود همديگه رو جبران کنيم . بعضی وقتها که يکی دو هفته ای ميرم ديدن بستگان بقيه نمی گذارن همسرم احساس تنهايی کنه بعضی وقتها که برای اونها مشکلی پيش مياد من از صميم قلب و داوطلبانه سعی می کنم باری از دوش ديگران بردارم .يکی می گفت ادمهايی که فقط به خودشون فکر می کنن می تونن روی کمک يک نفر (خودشون ) حساب کنن انهايی که به چند نفر فکر می کنن می تونن روی کمک چند نفر حساب کنن.
ما ادمهای پرفکتی نيستيم اما سعی می کنيم که مثبت باشيم . نسبت به هم خوش بين باشيم و حسن نيت داشته باشيم .
خيلی دلم می خواد فرصت کنم و در مورد مادر همسرم بنويسم . هر انسانی که بيش از هفتاد سال از زندگيش بگذره خاطراتش مثل يک کتاب قطور تاريخ ميشه . نه از اون کتابهای خشک تاريخ که فقط اتفاقها بر اساس جنگ و سياسته . يه کتاب که پر از قصه های شيرين و تلخ روزگار هفت دهه است پر از عکسهای سياه و سفيد ...وبلاگ من رو نمی خونن که بخوام عمدا تعريف و تمجيد کنم اما کسی که در سن هفتاد و هفت سالگی علاقه داشته باشه پای کامپيوتر بشينه و گاهی هم وبلاگ بخونه بايد در دوره جوانی اش زن متفاوتی با زنان عامه جامعه ان زمان ايران باشه ...
سعی کردم خيلی چيزها ازشون ياد بگيرم که در خودسازی يک انسان لازمه ...
***
نمی دونم چرا قسمت نظرخواهی پست قبلی ام پاک شده . من اصلا بهش دست نزدم !


About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links