یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





E-mail this post



Remember me (?)



All personal information that you provide here will be governed by the Privacy Policy of Blogger.com. More...



زیپ چمدون رو که به زحمت بستم پشیمون شدم اخه مگه یه مسافرت سه چهار روزه چقدر لباس می خواد . دوباره بازش کردم و کلی لباس و خرت و پرت از توش در اوردم . میدونم که توی راه قدم به قدم بقالی و فروشگاه هست اما به رسم قدیما بیسکویت و شکلات و اجیل و ادامس هم واسه توی راه برداشتم . نقشه و پرینتهایی که از یاهو مپ گرفتم و یه چراغ قوه هم جز وسایله . ته دلم یه جوریه . از شرایطی که واسه نوشی پیش امده عصبانی هستم . می دونم که الان هزاران نفر توی همون مملکت خراب شده همین مشکل رو دارن . اما مگه ادم می تونه با این حرفها خودشو دلداری بده . همسرم میگه همه ما یه عالم مشکل رو پشت سر گذاشتیم که وقتی اتفاق افتاده بود هرگز فکر نمی کردیم بتونیم از سر بگذرونیمش . میگم یه غم هایی هست که وقتی میگذره اثرش تا اخر عمر با ادمه . گاهی خوابش رو می بینی . گاهی تو خاطراتت مرورش می کنی . همیشه از این که دوباره پیش بیاد واهمه داری و هزار تا تاثیر منفی دیگه ... زیپ چمدونم راحت بسته شد . یکی دو تا تلفن کردم که واسه این چند روز که نیستم خداحافظی کنم . میگن واسه توریستها که با نیویورک زیاد اشنا نیستن خطر کیف دزدی و جیب زنی هست . هر چی که مهمه از کیفم در می ارم جز یه کمی پول و یه کارت بانک و تصدیق رانندگی . عجیبه امروز یه کسایی واسم کامنت گذاشتن که مدتهای زیادی بود اصلا به وبلاگم نمی امدن . خوشحال شدم و یه لحظه فکر کردم امروز چرا همه چیز یه کمی عجیبه ...


About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links