ساعت یه ربع به ده صبح روز دوشنبه است . ما یکساعت دیگه از خونه می ریم بیرون . ای کاش قبل از رفتنم خبری از نوشی میشد ...
دیشب دو بار از درد دندون بیدار شدم . وقتی شبها با استرس می خوابم توی خواب دندونهامو انقدر به هم فشار میدم و کلید می کنم که از درد دندون و فک بیدار میشم . خیلی وقت بود که دیگه این کار رو نمی کردم تقریبا چهار ساله ...
دیشب وقتی از درد بیدار میشدم اول فکر می کردم که چرا باید اینطور بشه بعد یاد نوشی می افتادم و دعا می کردم که هر چه زودتر یه خبر خوب ازش بشنوم .
قوی باش نوشی . زندگی با همه سختی هاش ادامه داره ...