
.

همسرم مجبور بود برای انجام کاری یکی دو روز به مسافرت کوتاهی برود . اجبارا دیروز که سالروز ازدواجمان بود ساعت دوازده ظهر رفت . انقدر عصبی و ناراحت بودم که چاره ای جز تمیز کردن خانه و خالی کردن حرصم با دستمال کشیدن روی کاشی های اشپزخانه و موزاییکهای راهرو ندیدم . کمی پای کامپیوتر نشستم و خودم را مسخره کردم که چه سالگرد ازدواج باشکوهی دارم ! ساعت شش بعد از ظهر با ناراحتی از خونه بیرون رفتم که کمی خرید کنم . یک ساعتی خودم را مشغول کردم اما انگار بغض خفه ام می کرد . چاره ای نبود باید برمیگشتم خونه . دگمه در پارکینگ را که زدم گل از گلم شکفت . ماشین شوهرم در پارکینگ بود . اصلا یادم نیست که دنده را در پارک زدم یا نه :)) همسرم در خانه با چند شاخه گل رز قرمز یک کارت و کادو در انتظار امدن من بود .:))