یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





E-mail this post



Remember me (?)



All personal information that you provide here will be governed by the Privacy Policy of Blogger.com. More...



با لينک به وبلاگ همياری برای ازادی مجتبی سميعی نژاد وبلاگ نويس زندانی در اين راه همقدمی ام را اعلام می کنم . به اميد ازادی تمام زندانيان سياسی

petition

***
الان يه هفته است که فکر و ذهنم آنکاله . حتی وقتی خوابم . واسه اينکه مريضمون حالش خيلی متغير ميشه . حالا ديگه دستم امده که وقتی حالش بد ميشه نبايد دستپاچه بشم بايد تا پنج دقيقه اول يه کارهای ابتدايی رو انجام بدم مثلا بايد بخوام که مرتب نفسهای عميق بکشه و فشار خونش رو بگيرم . در حالت دراز کش قرار بگيرن ...
هيچوقت تا حالا در مورد يه نفر که ناراحتی قلبی داشته باشه اينقدر مسووليت نداشتم . با خودم فکر می کنم قلب يه تکه گوشته که سالهای سال بيست و چهار ساعته بدون توقف کار ميکنه . کار که چه عرض کنم داره مرتب ضربه می زنه . هيچوقت هم ما نه نازشو می کشيم نه ازش تشکر می کنيم . شايد بهم بخندين اما من اين روزها خيلي با قلبم حرف می زنم تازه می فهمم که چقدر دوستش دارم .راستی امروز يه چيز جديد هم ياد گرفتم . کسايی که لاله گوششون به حالت اريب خط خيلی عميق داره به نوعی بيماری قلبی دارن . بگذريم .
اين روزها يه جورايی زندگيمون داره تغيير ميکنه . هم تصميم گرفتيم خونه مون رو عوض کنيم هم تصميم گرفتيم شهر زندگيمون رو عوض کنيم هم تصميم گرفتيم با مادر همسرم زندگی کنيم . در واقع قراره ما دو تا خونه هامون رو يکی کنيم بريم يه جای يه کمی بزرگتر . اين برايم يه تغيير خيلی بزرگه . مادر بزرگم از وقتی که من به دنيا امدم با ما زندگی می کرد وقتی من سوم راهنمايی بودم فوت کرد . تقريبا يه تجربه هايی در مورد افراد مسن دارم اما از اون موقع بيست سالی گذشته بايد دوباره خاطراتم رو مرور کنم يه کمی هم انعطاف پذير تر بشم .


About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links