یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





E-mail this post



Remember me (?)



All personal information that you provide here will be governed by the Privacy Policy of Blogger.com. More...



اخرین زمستونی که رشت بودم برف بارید من و دوستام رفتیم توی یکی از کوچه های خلوت خیابون سعدی که یه عکس یادگاری بگیریم دیدیم روبروی کفش ملی یه ادم برفی بزرگ و خوشگل درست کردن . چند تا عکس گرفتیم و قدم زنان به سمت میدون شهرداری رفتیم انقدر برف باریده بود که تقریبا هیچ ماشینی رد نمیشد با هم رفتیم سمت خیابون تختی بعد هم به سمت میدون گلسار . اصلا دلمون نمی خواست برگردیم خونه من از همه بیشتر . چون می دونستم این اخرین روزهاییه که می تونم توی این خیابونها قدم بزنم . الان به عکسهای اون روزهم نگاه نمی کنم می ترسم گریه ام بگیره . خیلی شهرم رو دوست دارم گرچه همیشه محکوم میشدم که چون بلد نیستم گیلکی حرف بزنم پس رشتی هم نیستم اما رشت شهر زیبای شمالی با مردم مهربونش جایی نیست که ادم متعلق بودن بهش رو به راحتی از دست بده . اینجا هم هر کی می پرسه کجایی هستی میگم که مال شمال ایرانم . همون جایی که دریای کاسپین هست . بعد هم به فکر ماهی سفیدهای خوشمزه اش می افتم و هزار خاطره دیگه ...
امسال هم برف امده خیلی سنگین تر از اون سالی که من اونجا بودم . خیلی دلم براش تنگ شده . امیدوارم که مردم بتونن سختی این سرما را پشت سر بگذارند و دوباره بهار به خونه هاشون برگرده ...


About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links