یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





E-mail this post



Remember me (?)



All personal information that you provide here will be governed by the Privacy Policy of Blogger.com. More...



امروز عصر رفتیم رای دادیم . اینجا تقریبا یه هفته ای میشه که اعلام کردن هر کسی می خواد میتونه زودتر رای بده . فکر کردیم سه شنبه خیلی شلوغ میشه اما امروز هم خیلی شلوغ بود تقریبا سه ساعت توی صف بودیم . وقتی از خونه بیرون می رفتیم من دوربینم رو برداشتم اما وقتی رسیدم انجا فکر کردم با این قیافه های میدل ایستی اگه عکس هم بگیرم دیگه خیلی تابلوست . واسه همین گذاشتمش توی ماشین اما بعد که رفتیم توی حوزه (چه لغت خنده داری) پشیمون شدم . همه خیلی منظم و مرتب با فاصله ایستاده بودند و در مورد زمین وزمان هم حرف میزدند غیر از در مورد انتخابات و این درست همون چیزی بود که من ازش لذت می بردم . از روی قیافه هاشون میتونستم تشخیص بدم کی به کی رای میده . یاد روزهای قبل از رای گیری توی شهر خودمون افتادم . تمام کوچه و خیابون پر از عکسهای بزرگ و خط خورده و پاره شده . دیوارهایی که ده ها بار عکس روی عکس چسبونده شده بود . قیافه حزب الهی ها که دور و بر محل تبلیغات پرسه می زدند . یکی شون یه بار زد زیر چونه من ! البته خیلی زود خودش در رفت منم شوکه شده بودم و لحظه اول اصلا نفهمیدم چه اتفاقی افتاده ... تمام ان سه ساعتی که انجا بودم داشتم خاطراتم رو مرور می کردم . قیافه رییس اداره مون که می امد به کارمندها میگفت باید به کی رای بدن و گرنه فاتحه همه خونده است . ان مهر بی قواره که توی شناسنامه ام می خورد و ان انگشت جوهری که باید می موند تا خیلی ها بدونن حتما رای دادی ... شهرستان توی این چیزها افراطی ترند تا پایتخت .
وقتی نزدیکهای ورودی محل رای دادن رسیدیم من رفتم روی نیمکت نشستم و همسرم تنها رفت توی سالن . پشت سری ها پرسیدند منصرف شدی گفتم نه ! من سیتی زن نیستم . گفتند خب شاید دفعه دیگه ... و من هم لبخند می زدم . اونها که نمی دونن من به اندازه تمام عمر انها رای دادم . و الان چقدر از رای دادن های اجباریم حالم به هم می خوره . یه خانم مسنی هم امده بود و میگفت که نیومده رای بده فقط امده برای فان و اینکه ببینه چه خبره . کلی افریقایی تو صف بودند اما مکزیکی خیلی کم بود . همسرم وقتی از سالن امد بیرون روی بلوزش یه استیکر کوچیک بود که روش نوشته بود من رای دادم . کلی خندیدیم . گفت که برای بار اوله که رای میده پس باید جشن بگیریم رفتیم سوشی خریدیم و گوشت استیک و سالاد و ساعت هفت شب خیلی لاتی بگم زدیم تو رگ ...
جای همه شما خالی


About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links