به نظر من تحمل خانومهای خیلی مسن یعنی انهایی که حدود هشتاد سال دارند کمی سخته . برای اینکه در مورد همه چیز اظهار نظر می کنند انهم با مقیاسهایی که اصلا با زندگی الانه جور در نمی اد . اما راستش من واقعا از افکار و رفتار مادر شوهرم همیشه شگفت زده هستم . اون کاملا متفاوت با همسن وسالهای خودشه . و وقتی از گذشته هم گاهی تعریف می کنه می بینم که در همه دوره های زندگی اش متفاوت بوده . او حدودا هشتاد سالشه و فرزند اول خانواده بوده و جز اولین دخترهایی است که در تهران به مدرسه رفتند وقتی که تهران فقط دو دبستان دخترانه داشت . وقتی هنوز دوره دبستان را تمام نکرده بود پدرش عاشق دختری میشود و مادر او را ترک می کند . او و مادرش و مادر بزرگش مسوولیت چهار فرزند بعدی را به عهده داشتند . خاطرات زیبایی از خانه قدیمی ای دارد که حالا دیگر وجود ندارد . به او پیشنهاد کردم که از زندگی اش داستانی بنویسد خندید و گفت چیز خیلی جالبی از اب در نمیاید !
وقتی دبستان را تمام می کند با ارزوی مستقل زندگی کردن به دور از چشم مادرش دنبال کار میگردد . به قول خودش نسبت به دختران همسن و سالش خیلی زودتر بزرگ شده بود . تمام دوره نوجوانی اش را با مادر سنتی و مذهبی اش کلنجار رفته بود وقتی هفده ساله شد تصمیم گرفت که مسیحی شود و وقتی به کلیسا مراجعه کرد کشیشی به او گفت که بهتر است بیشتر مطالعه کند و وقتی هجده ساله شد تصمیم بگیرد . وقتی دیپلمش را گرفت بدون تردید وارد اموزش و پرورش شد و سالهای زیادی در کنار تدریس در مدارس به سواد اموزی بزرگسالان پرداخت . وقتی که ازدواج کرد هنوز با مادر و مادربزرگش زندگی می کرد . فرزندانش را با کمک انها بزرگ کرد چون زمان زیادی را در خانه نمی گذراند . همیشه بلند پرواز بود و عاشق متفاوت بودن . از عکسهایی که از او دیدم برای دوره خودش بسیار شیک پوش بود . دوستان زیادی را نام می برد که همه شان بعدها بسیار معروف شدند . بیشترشان سر از هنرپیشگی و خواننده گی در اوردند . خاطراتش از ازدواج های محمد رضاشاه و ملکه ها بسیارشنیدنی است . وقتی چهل ساله شد خودش را بازنشسته کرد چون فکر میکرد که دو برابر طول خدمتش کارکرده . خسته بود از عمری مسوولیت و کار . می خواست که بعد از ان زن خانه شود اما ...
پنج سال بعد مجبور شد که از همسرش جدا شود . فرزندانش با او ماندند چون فداکاری های او را می ستودند . اما او دل شکسته بود . شش ماه در خانه را به روی هیچ کس باز نکرد . به قول خودش در ان شش ماه فقط فکر کرد و برای اینده اش برنامه ریزی کرد تا تحولی در زندگی اش ایجاد شد . سی سال پیش تصمیم گرفت که فرزند اولش را برای تحصیل به خارج بفرستد و پنج سال بعد از ان خانه و زندگی اش را فروخت ومصادف با سالهای انقلاب با بقیه فرزندانش به امریکا امد . او در حالی اقدام به مهاجرت کرد که حتی کلمه ای انگلیسی بلد نبود . خانه ای اجاره کرد بچه ها را به مدرسه فرستاد و در سرزمینی ناشناخته زندگی را از صفر شروع کرد . او پنجاه و پنج ساله بود !
به خاطراتش در امریکا که می رسد گریه اش میگیرد . می گوید اگر خواب می دیدم که چه اتفاقی برایم می افتد هرگز از ایران بیرون نمی امدم . برای اینکه بتواند اقامت قانونی داشته باشد بسیار تلاش کرده بود . به طور غیر قانونی کار می کرد و روزها و ماهها را با دلشوره میگذراند . باز هم اما بسیار شیک پوش بود و خوش تیپ . هرگز دوباره ازدواج نکرد و الان هم اپارتمان مستقل خودش را دارد . روحیه اش ستودنی است . هرگز قوز نمی کند از عصا متنفر است . سی دی های خوانندگان جدید را می خرد و هلن را از میان انها خیلی دوست دارد . حالا هم حتی خیلی مسافرت می کند اما در طول این بیست و پنج سال هرگز به ایران نرفته . می گوید که دوست ندارد خاطراتش سیاه و چرکین شوند دوست دارد همیشه ایران را همانطور که دیده مجسم کند .
راستی کامپیوتر هم دارد من خودم یادش دادم که چطور می تواند ازرادیوها و تلویزیونهای لس انجلسی را از طریق اینترنت استفاده کند . هر روز یک ساعت پیاده روی می کند . کتاب طب الکبیر را از خودش دور نمی کند . عاشق جدول روزنامه هاست. باید اعتراف کنم که افکارش در مورد خیلی چیزها بسیار امروزی تر از فکر من است . بارها به من میگه که خرید ظرف و ظروف اشپزخانه و وسایل خانه در حد نیاز کافی است . هر چقدر پول داری صرف مسافرت کن . دنیا ارزش دیدن را دارد . خودش هم به خیلی از کشورها مسافرت کرده تقریبا همه اروپا را دیده و البته کشورهای معروف اسیایی را هم همینطور ... راستی تا یادم نرفته بگم که او در سال هزار وسیصد و چهل و پنج بینی اش را عمل زیبایی کرده بود وقتی که من هنوز به دنیا نیامده بودم !
چند تا از نصایحش را اینجا می نویسم :
درست فکر کن و اطمینان داشته باش که درست عمل می کنی .
هر روز یک سیب بخور و دستها و صورتت را با لیمو ترش تمیز کن و بعد از یک ربع بشور .
سعی کن کتاب کمدی بخونی کانال کمدی تلویزیون را نگاه کنی و همیشه سعی کن بخندی . (او عاشق لوسی است و کلکسیونش را هم دارد)
...
Email
1ghatreh[at]Gmail[dot]com-