امروز
اپرا داشت با چند تا دختر جوون مصاحبه میکرد که بزرگترین ارزوی شخصی شون چیه . من هر چی فکر کردم واقعا نتونستم یه جواب درست و حسابی ای پیدا کنم . فکر می کنم حالا دیگه ارزو کردن هم برام زیاد جالب و هیجان انگیز نیست . خب وقتی به راهی که ازش به اینجا رسیدم فکر می کنم خیلی فراز و نشیبها رو پشت سر گذاشتم فکر می کنم خیلی چیزها که ده یا بیست سال پیش برام ارزو بود حالا فقط قسمتی از خاطراتمه که همیشه همراهمند . برعکس خیلی از دوروبری ها که دنبال یه زندگی بی دردسر و عادی بودند من همیشه سرشار از انرژی بودم و به دنبال هیجانی که هیچوقت تمومی نداشت . برام خطر کردن جذابیت خاصی داشت . رفتن توی کوچه های تاریک زندگی که هیچ اطمینانی به بن بست بودن یا نبودنش نبود . اون موقعها وقتی دخترها دور هم جمع میشدیم خیلی ها عاشق مادر شدن بودن و همون سقف ارام و سایه معروف ... من همیشه متفاوت عاشق سفر و جاده . جاده برام جذابیت داشت چون هیچ وقت منظره های جلوی چشمم یکنواخت نمیشد و هر لحظه تغییر میکرد . سفر را دوست داشتم برای اینکه از یک جا موندن و پوسیدن متنفر بودم . همه قسمتهای سفر هم زیبا نیست در راه ادمهای متفاوتی دیده ام بسی بسیار متفاوت !!! فکرم را عوض کردند و ایده هایم و نگاهم را نسبت به تمام شعرها و شعارهایی که برایم سنبل زندگی بودند . برعکس خیلی هایشان را اگر دیگر هرگز نخواهم دید اما حرفها و رفتارشان بخشی از تجربه های گرانقدر زندگی ام شدند . یک روز یکی شان بهم گفت برو گفتم این یعنی که دیگر نیازی به من نیست . گفت نه تو عادت به سکون نداری تو باید همیشه در راه باشی اینجا برای تو بن بستی بیش نیست تا همه خوابند بار و بندیلت را ببند و برو . گفتم کجا گفت برو . رفتم و خوشحالم از اینکه هرگز بازنگشتم .
من این نیاز را همیشه احساس میکردم که کسی کامل شدن را پیش کش نمی کند برای کامل شدن باید رفت و دید و تجربه کرد . باید با درد ساخت و زندگی کرد تا سخت شد . سختی نه به معنی اب پرتغال نخوردن و بالش پر نداشتن . سختی یعنی اینکه بشه در شرایطی که برایت وحشتناکترین است طاقت بیاری . یعنی کسی اگر خواست نابودت کند بتونی مقاومت کنی . اگر کسی خواست هویتت را بدزدد ان را با چنگ و دندان حفظ کنی . یعنی اینکه وقتی همه خوابند بیدار باشی و برنامه ریزی کنی . یعنی اینکه همیشه یک قدم از دیگران جلو باشی اما خودت را گم نکنی . یعنی قبل از اینکه کلامی به زبان بیاوری عواقبش را بسنجی . یعنی اینکه هر روز با یک تجربه جدید پوست بیندازی .
خیلی ها رفتند دنبال ان سقف امن و سایه معروف و عاقبت مادر شدند . هرگز هم تجربه ای چندان تلخ به سراغشان نیامد . روی یک خط جلو رفتند و هرگز منحرف نشدند .
من به این افتخار می کنم که شجاعت خطر کردن را داشتم . من به تمام خاطراتم افتخار می کنم . مثل سربازی که پایش را در جنگ از دست داده و با مدالهایش زندگی می کند . مدالهایی که هرکدامشان صدای انفجاری را به یادش می اورد و او در بسیاری از انها جان سالم به در برده .
حالا دیگر ارزویی ندارم . باز هم گاهی سفر می کنم ...