یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





E-mail this post



Remember me (?)



All personal information that you provide here will be governed by the Privacy Policy of Blogger.com. More...



امروز اپرا داشت با چند تا دختر جوون مصاحبه میکرد که بزرگترین ارزوی شخصی شون چیه . من هر چی فکر کردم واقعا نتونستم یه جواب درست و حسابی ای پیدا کنم . فکر می کنم حالا دیگه ارزو کردن هم برام زیاد جالب و هیجان انگیز نیست . خب وقتی به راهی که ازش به اینجا رسیدم فکر می کنم خیلی فراز و نشیبها رو پشت سر گذاشتم فکر می کنم خیلی چیزها که ده یا بیست سال پیش برام ارزو بود حالا فقط قسمتی از خاطراتمه که همیشه همراهمند . برعکس خیلی از دوروبری ها که دنبال یه زندگی بی دردسر و عادی بودند من همیشه سرشار از انرژی بودم و به دنبال هیجانی که هیچوقت تمومی نداشت . برام خطر کردن جذابیت خاصی داشت . رفتن توی کوچه های تاریک زندگی که هیچ اطمینانی به بن بست بودن یا نبودنش نبود . اون موقعها وقتی دخترها دور هم جمع میشدیم خیلی ها عاشق مادر شدن بودن و همون سقف ارام و سایه معروف ... من همیشه متفاوت عاشق سفر و جاده . جاده برام جذابیت داشت چون هیچ وقت منظره های جلوی چشمم یکنواخت نمیشد و هر لحظه تغییر میکرد . سفر را دوست داشتم برای اینکه از یک جا موندن و پوسیدن متنفر بودم . همه قسمتهای سفر هم زیبا نیست در راه ادمهای متفاوتی دیده ام بسی بسیار متفاوت !!! فکرم را عوض کردند و ایده هایم و نگاهم را نسبت به تمام شعرها و شعارهایی که برایم سنبل زندگی بودند . برعکس خیلی هایشان را اگر دیگر هرگز نخواهم دید اما حرفها و رفتارشان بخشی از تجربه های گرانقدر زندگی ام شدند . یک روز یکی شان بهم گفت برو گفتم این یعنی که دیگر نیازی به من نیست . گفت نه تو عادت به سکون نداری تو باید همیشه در راه باشی اینجا برای تو بن بستی بیش نیست تا همه خوابند بار و بندیلت را ببند و برو . گفتم کجا گفت برو . رفتم و خوشحالم از اینکه هرگز بازنگشتم .
من این نیاز را همیشه احساس میکردم که کسی کامل شدن را پیش کش نمی کند برای کامل شدن باید رفت و دید و تجربه کرد . باید با درد ساخت و زندگی کرد تا سخت شد . سختی نه به معنی اب پرتغال نخوردن و بالش پر نداشتن . سختی یعنی اینکه بشه در شرایطی که برایت وحشتناکترین است طاقت بیاری . یعنی کسی اگر خواست نابودت کند بتونی مقاومت کنی . اگر کسی خواست هویتت را بدزدد ان را با چنگ و دندان حفظ کنی . یعنی اینکه وقتی همه خوابند بیدار باشی و برنامه ریزی کنی . یعنی اینکه همیشه یک قدم از دیگران جلو باشی اما خودت را گم نکنی . یعنی قبل از اینکه کلامی به زبان بیاوری عواقبش را بسنجی . یعنی اینکه هر روز با یک تجربه جدید پوست بیندازی .
خیلی ها رفتند دنبال ان سقف امن و سایه معروف و عاقبت مادر شدند . هرگز هم تجربه ای چندان تلخ به سراغشان نیامد . روی یک خط جلو رفتند و هرگز منحرف نشدند .
من به این افتخار می کنم که شجاعت خطر کردن را داشتم . من به تمام خاطراتم افتخار می کنم . مثل سربازی که پایش را در جنگ از دست داده و با مدالهایش زندگی می کند . مدالهایی که هرکدامشان صدای انفجاری را به یادش می اورد و او در بسیاری از انها جان سالم به در برده .
حالا دیگر ارزویی ندارم . باز هم گاهی سفر می کنم ...


About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links