خیلی دوست دارم که بگم نوشتن بعضی چیزها حتی اگه فرض کنیم که واقعی هم نباشه بازم جرات می خواد .در شجره خانوادگی ما هیچ کسی روانشناس و روانکاو نبوده . اما من خیلی به موردهای روانشناسی و روانکاوی علاقه دارم . ان موقعها هم اگه وقت می کردم برنامه های خانم سیما فردوسی رو نگاه میکردم . چند روز پیش به واسطه لینک
زیتون وصل شدم به
وبلاگی که موضوعش اگرچه برام جذابیت داشت اما دلیلش خود وبلاگ نبود بلکه ان چیزهایی بود که بعد از خوندنش به ذهنم رسید .
موضوع وبلاگ خیلی خلاصه تصویری از یک دختر مجرد است که می خواهد همسر رسمی مردی باشد که در شرف جدایی از زن و در واقع مادر فرزندش می باشد . زن متهم به مشکلات روانی است و مرد دو سالی است که جدا از او زندگی می کند اما هنوز قانونا و شرعا از او جدا نشده . نویسنده وبلاگ از ویزیتورها در مورد تصمیمی که دارد نظرخواهی می کند . او در اخرین پستش لینکی به وبلاگی دیگر داده که نویسنده ان وبلاگ هم زن اشفته است که فرزندی دو ساله دارد . او همزمان با تاهلش دوست پسری دارد که به شدت دلبسته اش می باشد . به خاطر او یکبار خودکشی و یکبار از خانه فرار میکند و یکبار هم از همسرش طلاق میگیرد اما دوباره پشیمان شده و به زندگی اش در کنار همسرش ادامه می دهد اما کماکان با دوست پسرش در ارتباط است .
خب اگر درصد خیالی بودن نوشته ها را صفر تصور کنیم ! و با توجه به مشکلات مشابه فراوان و در صد بالای جدایی ها و اینکه همسران مجرد (بعد از جدایی) باید چگونه زندگی ای را انتخاب کنند وبا توجه به اینکه بیشتر وبلاگ نویسهای ما در سنین جوانی هستند خیلی خوبه اگه بشه در این مورد حرف زد . من مطمینم که این بحث برای خیلی ها مفید خواهد بود .
مثلا می تونیم اول برای این موضوع نظر بدیم که چه اتفاقی می افتد که ما تصور می کنیم امادگی جدایی از دوره مجردی را داشته و قادریم وارد دوره تاهل بشویم وبعد تصمیم میگیریم که ازدواج کنیم ؟ و اگر ازدواج کرده اید تجربه تان را در اختیارمان قرار دهید؟
راستش مطرح کردن این موضوع کمی دردسر افرین است اما خب من ریسک میکنم . ببینم چی میشه !!!