یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





E-mail this post



Remember me (?)



All personal information that you provide here will be governed by the Privacy Policy of Blogger.com. More...



امروز هم رفتم کلاس . تقریبا تا کلاس ده دقیقه ای باید پیاده روی کنم توی مسیر جوانها با لباسها و مدلهای مو مختلف از جلوم رد میشدن . بعضی هاشون از پارکینگ تا در کلاس رو با اسکیت برد می رن . بعضی ها با لباس راحتی و کتونی و موهای ژولیده ای که معلومه به زور از خواب بیدار شدن . بعضی ها انقدر وحشتناک ارایش کردن که به سختی میشه چهره واقعیشون رو حدس زد . بیشترشون دوچرخه سوارند چون همون دور و بر خونه های دانشجویی اجاره کردن . بعضی هاشون توی محوطه باز سیگار میکشن یکیشون امروز ساعت نه صبح داشت بستنی می خورد . بیشترشون موهای بلندی دارند وشلوار جین پوشیدن و انقدر ظریف و لاغرند که تا بهشون از نزدیک نگاه نکنی نمی تونی تشخیص بدی دخترند یا پسر . من همیشه ساختمون رو دور می زنم و از پله ها بالا می رم و توی این مسیر ده دقیقه ای همش به این فکر می کنم که حالا دیگه کالج امدن و درس خوندن اصلا برام لطفی نداره . بعد غرق رویاهام میشم . فکر می کنم که ادمها توی هر سنی به چیزی علاقه دارند که لازمه همون سنه . مثلا بچه ها فقط توی یه سن خاصی دوست دارند که اسباب بازی داشته باشن یا فقط توی یه سن خاصیه که دوست دارند با دوچرخه مسیرهای طولانی رو طی کنند . یا توی یه سن خاصی به کوهنوردی گردش دسته جمعی با همسن و سالها و تو سر و کله هم زدن احتیاج دارند . توی یه سن خاصی عاشق میشن از اون عشقهای خانمان برانداز ! توی یه سن خاصی خیلی احساساتشون رقیق میشه و دلشون می خواد همه کس بهشون احترام بگذارند و همه چیز همون طوری باشه که اونها می خوان . بعد که کم کم اون دوران رو می گذرونن اروم اروم بیشتر چیزها حالت عادی به خودش میگیره . ادمها دیگه توی یه سنی زیاد به اینده فکر نمی کنن و با امروزشون اگه خوب بگذره خوشحالند . من الان توی همون مرحله ای هستم که دیگه نه دوچرخه می خوام و نه کوهنوردی و نه گردش دسته جمعی و نه تو سر و کله زدن دوران نوجوونی . دیگه عاشق هم نمیشم و می تونم احساساتم رو تا حد زیادی کنترل کنم . و خیلی چیزهای دیگه اما همه اینها به این معنی نیست که ادم اشباع شده ای هستم . فقط و فقط سن اون دوران را پشت سر گذاشتم بدون انکه مثل همین بچه های جوون کالجی از تمام ارزوها در دوران جوونی اشباع بشم . الان دیگه وقتی اسکیت برد می بینم دلم نمی خواد یکی داشته باشم به این فکر می کنم که ایکاش همه بدونن که توی هر سنی هستند نهایت استفاده رو از لحظاتشون بکنن .
زمان خیلی زود می گذره و هرگز هم برنمی گرده .


About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links