یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





E-mail this post



Remember me (?)



All personal information that you provide here will be governed by the Privacy Policy of Blogger.com. More...



ادم که با خودش نباید رودروایسی داشته باشد . من چند هفته ای است که دلم برای خودم خیلی تنگ شده . وقتی ادم برنامه های زندگی اش به دلخواه خودش نباشد و بنا براتفاقات روزانه پیش برود به نظر من زیاد دلپسند نیست . گو اینکه همش به خودت میگی امروز هم بگذرد . با اینکه هر روز به خودم گوشزد می کنم که دیگر دختر بچه نیستم که نفهمم دنیای بزرگها گرفتاری های بزرگ هم دارد اما متاسفانه ادمها همیشه بخشی از ذهنشان کودک می ماند . یا شاید هم ترجیح میدهد که کودکانه فکر کند . مادرم بعد از چندین ماه به وطن برمیگردد گرچه پیش من نبود اما همین که هر روز یکساعتی با هم گپ می زدیم هر دو خوشحال بودیم . هر روز کمی از بیماری اش برایم می گفت و من هم هر روز نصیحتش می کردم که هر چه می کشد از دلشوره های بیموردی است که دارد . بعد هم قصه های غصه های قدیم و جدید شروع میشد و ما یکساعت درد دل می کردیم . دلمان خوش بود مرزهای زیادی فاصله نداریم اما حالا که میرود انقدر فاصله داریم که تصورش هم اشکم را در می اورد .
حوصله ندارم که باز افسرده شوم . بیشتر عمرم را افسرده بودم . دلم برای خودم تنگ شده . برای خودم که عاشق شعر بود و سنتور . برای خودم که نقاشی میکرد . برای خودم که همیشه صدای کودکانه ای برای لوس کردن داشت . همیشه وقتی به این قسمت داستان می رسم . کمی گریه می کنم . بعد اشکهایم را پاک می کنم و با قدرت به خودم گوشزد میکنم که هیچ چیز در دنیا قدرتش انقدر نیست که بر من مسلط شود خصوصا غم ... بعد هم ارایشی غلیظ و عطری خوشبو و غذایی خوشمزه ... و زندگی با تمام خوبی ها و بدی هایش ادامه دارد ...


About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links