یک قطره ...

با اسم کيجا به دنيا آمد . چون کسی معنای کيجا را نمی دانست قطره ای از دريا شد . قطره ماند اما دريا نشد ...





E-mail this post



Remember me (?)



All personal information that you provide here will be governed by the Privacy Policy of Blogger.com. More...



بعد از یک هفته به خونه برگشتم . قرار است همین چند ساعت اینده و شاید هم فردا طوفانی که اسمش را چارلی گذاشته اند به این سمت بیاید . در این جور مواقع مردم حداقل اب و غذای کنسروی می خرند و معمولا هم وقتی من برای خرید این دو می روم همه قفسه ها خالی است . اشکالی ندارد ما به این جور قحطی ها عادت داریم ... گلدونهای اویز حیاط را روی زمین گذاشتم و صندلی ها را روی هم چیدم تا سنگین تر بشوند . چتر سایبان را هم بستم و گذاشتمش در پارکینگ . دیگه بیشتر از این کاری نمی تونستم بکنم . فوقش اینکه امشب هم با لباس رسمی بخوابم که اگر طوفان مثلا سقف خانه را برداشت و یا سیل تشریف اورد قیافه بنده زیاد غیر اسلامی نباشد ... راستی خورشید خانوم وقتی از چارلی می نویسد چقدر برام جالبه . ان موقع ها هم البته وبلاگش را می خوندم اما حالا وقتی اپ دیت می کند خیلی با علاقه به سراغش می روم . شاید باور نکنید اما حس تمام کسانی که از وطن خارج میشوند تا حدود زیادی و البته تا مدت محدودی خیلی شبیه به هم است . حالا که یادی ازش کردم به سبک نوشته اش بنویسم که هر وقت روی این صندلی چرخدار کامپیوترم خیلی خودمانی چهارزانو می شینم و غرق وبلاگ خوانی و وبلاگ نویسی می شوم این اقای همسر صندلی ام را از پشت می کشد و من را با فاصله زیاد از کامپیوتر رها می کند و جیغ مرا در می اورد ...
خوش باشید :))


About me

Email

    1ghatreh[at]Gmail[dot]com

Links