.
ایشون امده بودند زیر صندلی های حیاط ما همونجایی که ما هر روز عصر چایی می خوریم و گپ می زنیم جا خوش کرده بودند . خدا را شکر می کنم که اول من ندیدمش وگرنه الان کسی نبود که در موردش مطلب بنویسه . خلاصه هر چی محترمانه ازشون خواستیم که تشریف ببرند قبول نکردند و ماهم مجبور شدیم زنگ بزنیم به مرکز کنترل حیوانات وحشی
بعد ازکلی سوال و جواب در مورد رنگ و قیافه و جد و اباد ایشون قبول کردند که بیایند و خودشان از نزدیک ادای احترام کنند . من هم از پشت پنجره چند تا عکس ازش گرفتم وقتی که این اقای چکمه پوش با میله مارگیری ایشون رو به یک کیسه سفید هدایت کردند و سر کیسه رو هم یک گره فکلی زدند
هم مار رو بردند هم 75 دلار ناقابل گرفتند . باز هم دمشان گرم .:))